تابستان بود. آنقدر دور که یادم نیست. که یادش بود. که دیگر یادَش نیست. مردادِ داغ و بیرحمِ سال هفتاد. به چشمهای سیاهم نگاه کرده بود آن دَم که برای اولین بار نوزاد را به دستَش داده بودند. نگاهم کرده بود. شاید از اولین نگاههای عاشقانهی خالصی که در زندگی نصیبِ هرکسی میشود. فکر میکرد چشمهای بادامیام که ارثیهی آقاجان است، مثل ستارهها میدرخشند. نامم را گذاشت. ستاره. و هنوز هربار کسی نامم را با همان آهنگ صدا میکند، نگاه پر شورش را به یاد میآورم
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت