یک/ صبح را از ساعت چهار شروع کردهام اما حالا ساعت هفت و چهل دقیقه است. رادیو روشن است. کوههای پر برف را از افقِ باز اتوبان میبینم که خودشان را در آغوش آبیِ آسمان که بالاخره بعد از چند روز لباس خاکستری تیرهاش را درآورده؛ جا دادهاند. حواسم نیست و آخرین قطرات شیر را هورت می کشم. گویندهی رادیو دارد وزیر نیرو را سرِ ماجرای گاز و قطعی برق و. توی یک قوطی کوچک تکان میهد و در مقابل، جوابهای صحرای کربلایی میشنود.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت